تاریخ و جغرافیای استانهای ساحلی
استان ساحلی که در حال حاضر مشتمل بر دو استان هرمزگان و بوشهر است در جنوب ایران واقع شده، از شمال به کرمان، فارس و کهگیلویه و از جنوب به دریای عمان و خلیج فارس و از مشرق به کرمان و از مغرب به خلیج فارس
نویسنده: عزیزالله بیات
یادداشت راسخون: خوانندهی گرامی به یاد داشته باشید که مقالهی زیر، در سال 1367 خورشیدی نوشته شده و شاید بسیاری از دادههای آن به روز نباشد.
بنادر خلیج فارس و دریای عمان
استان ساحلی که در حال حاضر مشتمل بر دو استان هرمزگان و بوشهر است در جنوب ایران واقع شده، از شمال به کرمان، فارس و کهگیلویه و از جنوب به دریای عمان و خلیج فارس و از مشرق به کرمان و از مغرب به خلیج فارس محدود است، از لحاظ طبیعی دنبالهی نواحی جنوبی استان فارس و استان کرمان است، در شمال آن در منطقهی محدودی کوههای نسبتاً بلندی دیده میشود که بعد از آن ناحیهی کوهپایهای و زمینهای پست ساحلی قرار دارد، رودهای استان ساحلی کم آب و غالباً شورند، مهمترین آنها عبارتند از: رودخانههای دالکی، مهران، میناب. استان ساحلی دارای آب و هوای گرم صحرایی است، زمینهای این منطقه هرجا شورهزار نباشد قابل کشاورزی است.مرکز استان هرمزگان بندرعباس است و شهرستانهای تابعه آن عبارتند از: قشم، بندر لنگه، کیش و میناب.
مرکز استان بوشهر بندر بوشهر است و شهرستانهای تابعهی این استان عبارتند از: بندر گناوه، بندر کنگان، رودبار (خورموج)، دیر، دشتستان (برازجان).
بندرعباس
شهرستان بندرعباس تا تهران 1.484 کیلومتر فاصله دارد، از شمال به سیرجان و بافت، از مشرق به میناب، از جنوب به خلیج فارس و جزیره قشم و از در این استان وجود ندارد، مهمترین رودخانههایش رود مشکل (ماشکید) است که از ایران سرچشمه گرفته و به پاکستان میرود و رودخانه بمپور که به باتلاق جازموریان میریزد و رودخانهی هیرمند که سرچشمهی آن در کوههای افغانستان است و قسمت کوتاهی از مسیر آن در سیستان قرار دارد که به دریاچه هامون میریزد و کشاورزی سیستان بستگی تام به رود هیرمند دارد به همین جهت از زمانهای پیش برای استفاده هرچه بیشتر از آب آن بندها و کانالهایی بر آن ساخته بودند، گذشته از اینکه در حمله امیرتیمور گورکانی به سیستان این بندها و کانالها ویران شدند و تغییر مسیر مکرر هیرمند در خرابی شهرها و قراء و قصبات سیستان عامل مؤثری بوده است.تاریخ
به استناد مندرجات کتیبههای بیستون و تخت جمشید ناحیهی زرنگ (دارانگیانی) در عداد یکی از ممالک شرقی داریوش ذکر شده است و در اوستا به نام رودی که از آن سیراب میشود هئتومنت (1) خوانده شده است، هنگامی که فرهاد دوم (136- 127 ق. م) پادشاه اشکانی با پادشاه شامات در جنگ بود از سکها یاری خواست و به آنها وعده داد که در ازای کمک آنها مبلغی هم پول پرداخت خواهد کرد لیکن سکها دیر رسیدند و فرهاد بدون کمک آنها بر سلوکیدها غلبه کرد و از قولی که به سکها داده بود خودداری کرد آنها هم سرزمین پارت را تاراج کردند، فرهاد با این قوم جنگید لیکن کشته شد، در نتیجه سکها چون مانعی در سر راه خود ندیدند از مرزهای شمالی ایران مهاجرت کردند و در ایالت زرنگ ساکن شدند و آن ایالت از آن به بعد به سبب نام ایشان سکستان و بعدها سیستان خوانده شد که به معنی سکهاست و در منابع و مآخذ اسلامی سجستان آمده است که معرب این کلمه است، به مناسبت واقع شدن سیستان در جنوب خراسان آن را نیمروز (سرزمین جنوبی) نیز خواندهاند، اینرو دور خاراکسی از آن به نام ساکاسته نه یاد کرده است، بنابه عقیدهی وی این ولایت در محل مملکت درانکیانا قرار نداشته بلکه سکستان در محلی به نام پارتاکنا (بین درانگیانا و آراخوزیا یا هند سفید) واقع شده بود، در قرون وسطی کلمهی سکزی هم دیده میشود، اردشیر پاپکان (224- 241 م.) مؤسس سلسلهی ساسانیان سکستان را فتح کرد، در دوران ساسانیان ارتباط سکاها با دولت ساسانی به صورت مردمانی تابع نبوده است بلکه جنبهی ملتی متحد با آن دولت داشته است، در عهد ساسانیان سیستان یکی از مراکز مسیحیان نسطوری شد، هنگام حمله مسلمانان به ایران یزدگرد سوم پس از هزیمت از کرمان به سیستان گریخت بعد از مدتی اقامت در آنجا رهسپار خراسان شد، سیستان را مسلمین در دورهی خلافت عثمان (23- 35 هـ. ق) در فاصلهی سنوات 30 و 33 هـ. ق فتح کردند با وصف اینکه اهالی این منطقه چندین بار سر به شورش برداشتند لیکن هر دفعه توسط عمال و سرداران اسلام سرکوب شدند و سرانجام به پرداخت خراج گردن نهادند، پس از کشته شدن عثمان و بروز یک سلسله وقایع که بعد از آن روی داد جماعتی از مسلمانان پاک نهاد که سیرهی بیآلایش پیامبر بزرگوار اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای راشدین را دیده و یا شنیده بودند تمام این حرکات را برخلاف قوانین دین مقدس اسلام دانسته با شدت هرچه تمامتر سر به مخالفت با خلفای زمان و عمال جابر آنها برداشتند و با خوارج که در تقبیح این اعمال با آن جمع همصدا بودند پیوستند و نظر به اینکه جان و مال آنها در معرض تهدید عمال بنیامیه بود به همین جهت متوجه نقاطی که از مرکز خلافت دور بودند از جمله سیستان شدند، در دورهی خلافت عبدالملک مروان (65- 86 هـ. ق) و حکومت حجاجبن یوسف ثقفی بر عراقین شخصی از بزرگان عرب به نام قطری که مردی ادیب و شاعر و پرهیزگار و متقی بود اهالی سیستان را از مظالم حجاج و فساد دستگاه خلافت آگاه کرد و عدهی زیادی از اهالی را با خود همدست کرد و سر به شورش برداشت، حجاج را به دفع او فرستاد ولیکن نتوانست بر او غلبه کند از این تاریخ تا ظهور یعقوب لیث یعنی از سال 82- 247 هـ. ق خوارج در سیستان قدرت و جمعیت بسیاری داشتند و گاهی قدرت آنها به جایی میرسید که از ارسال مالیات سیستان به دربار خلیفه ممانعت میکردند، در مبارزه با خوارج گذشته از سپاهیان منظم عدهای نیز از داوطلبان به اسم المطوعه شرکت داشتند، این اصطلاح بر کسانی اطلاق میشد که با میل و رغبت برای جهاد و جنگ با کفار یا خوارج قیام میکردند و برای آنکه یاران بیشتری در این قیام داشته باشند عیاران هر نقطه را هم به سوی خود میخواندند، سلسله صفاریان از بین همین طبقه عیاران بیرون آمد، مؤسس این سلسله یعقوب لیث (2) بواسطهی لیاقت و کفایت خود سرانجام خوارج را مغلوب کرد و دیری نپائید که مطلقالعنان سیستان گردید، بعد از مرگ وی برادرش عمرو (265- 287 هـ. ق) به جای یعقوب نشست که هر دو مقتدرترین زمامداران قسمت شرقی عالم اسلام بودند، پس از صفاریان سیستان به ترتیب به تصرف سامانیان، غزنویان و سلجوقیان درآمد، در حملهی مغول سیستان ویران گردید، از تاریخ سیستان بعد از حملهی مغولان تا سال 651 هـ. ق که ملک شمسالدین کرت به فرمان منگوقاآن آنجا را ضمیمهی متصرفات خود کرد اطلاع چندانی در دست نیست، امیرتیمور گورکانی در سال 763 هـ. ق به سیستان حمله کرد و بعد از قتل عام اهالی آنجا را به تصرف خود درآورد، در این زمان مرکز سیستان شهر بزرگ زرنگ (زرنج) بود که توسط امیرتیمور ویران شد، این شهر در زمان ساسانیان یکی از شهرهای بزرگ و مهم سیستان بود که در حوالی سنارود یکی از شعبات بزرگ هیرمند واقع شده بود، بنا به قول یعقوبی نویسنده معروف قرن سوم هجری محیط شهر زرنج چهار فرسخ بوده است، در یک قرن بعد ابن حوقل از قلعه شهر و پنج دروازهی آن یاد کرده است، هم او گوید شهر دارای حومه وسیعی است که این هم نیز دارای قلعه و باروئی است و اطراف آن را خندقی احاطه کرده است که آب آن از داخل خود خندق میجوشد (3). تا تأسیس سلسله صفویه امرای سیستان اغلب بومی بودند، در سال 914 هـ. ق شاه اسماعیل اول مؤسس سلسله صفوی سیستان را گرفت، در دوره صفویه گذشته از اینکه سیستان یکی از مراکز مهم عبور و مرور کاروانها شده بود از انبارهای بزرگ غله ایران نیز محسوب میشد، بنابه قول شاردن سیاح مشهور فرانسوی در دوران صفویه مجهزترین کارخانههای حصیربافی در آن زمان در سیستان دائر شده بود، به هر حال امرای سیستان تا سال 1134 هـ. ق یعنی تا فتنه افاغنه مطیع سلاطین صفویه بودند، بعد از کشته شدن نادرشاه (1160 هـ. ق) سیستان تحت استیلای احمدشاه درانی درآمد بعد از وی اوضاع این ناحیه به سبب کشمکشهای ملوک کیانی و رؤسای طوایف سربندی و شهرکی که به فرمان نادر به سیستان کوچ کرده بودند دستخوش اغتشاش گردید، سرانجام سپاهیان در سال 1277 هـ. ق سیستان را از دست امرای سرکش گرفتند و در سال بعد از این ناحیه تحت فرمان حاکمی قرار گرفت که از طرف حکومت مرکزی ایران منصوب شده بود.تاریخ بلوچستان
به استناد کتیبههای داریوش در بیستون و تختجمشید نام بلوچستان به صورت مکه ضبط شده است (4). برخی از نویسندگان مکران را به معنی ماهیخواران میدانند و این نظر متکی بر این است که در دورهی اسکندر مقدونی مکران را به مناسبت مجاورت با دریا (ایکتیوفاجی) مینامیدند که به همین معنی است، بعضی دیگر بر این عقیدهاند که مکران در فرهنگ سانسکریت به معنی باتلاق است، عدهی دیگری برآنند که کلمهی مکران از نام یک قوم دراوی مشتق شده است، یونانیها مکران را ماکای یا موکای میگفتند و در کتیبههای میخی ما کاوماسیا خوانده میشود، در کتاب استفان بیزانسی که یکی از جغرافیانویسان یونانی است نام این ولایت به صورت ماکارهنه ضبط شده است، مضافاً به اینکه در آثار مؤلفان اسلامی در ردیف مکران و مکوران هم آمده است.اما کلمهی بلوچ را بعضی از نویسندگان، فارسی شده بلوص میدانند که نام یکی از پادشاهان بابل بوده و این نام با نمرود پسر کوش که در کتاب مقدس ذکری از او به میان آمده است منطبق میگردد، عدهی دیگری بلوص را معرب بلوچ میدانند، به هر حال آنچه مسلم است این است که قوم بلوچ آریایینژادند و از قدیمالایام در این منطقه سکونت نداشته و مسکن اولیه آنها سواحل دریای خزر بوده است سپس به تدریج از طریق کرمان و سیستان به مکران و نواحی مجاور آن مهاجرت کردهاند و از آن زمان به بعد ناحیهی مذکور معروف به بلوچستان شد، متأسفانه اطلاعات دقیق و مبسوطی از دورهی قبل از اسلام این ناحیه در دست نیست، تنها از رویدادهای مهم تاریخی بلوچستان قبل از اسلام یکی عبور اسکندر از مشرق به مغرب این ناحیه و دریانوردی یکی از سردارانش به نام نهآرخ به منظور سیاحت و تحقیقات جغرافیایی در سواحل مکران است و دیگری لشکرکشی بهرام گور به سرزمین هندوستان است که محتملاً از طریق بلوچستان صورت گرفته است که از جزئیات این حادثه مدرک و سند متقن و مسلمی در دست نیست.
مسلمانان هنگامی که در سال 23 هـ. ق کرمان را فتح کردند در نواحی کوهستانی آنجا با اقوام بیابانگردی به نام کوچ یا قفص و بلوچ یا بلوص مواجه شدند (5) و در سال 44 هـ. ق در زمان خلافت معاویه شهرهای مکران به تصرف مسلمین درآمد، در دورهی خلفای بنی امیه و بنیعباس دامنهی غارتگری و تاخت و تاز بلوچها و کوچها از کرمان تا سیستان و خراسان توسعه یافت، امرای صفاری مدتها بلوچستان را در تصرف خود داشتند با اینکه در دورهی عضدالدوله دیلمی عدهی زیادی از بلوچها کشته شدند با اینهمه باز هم تاخت و تاز و چپاولگری آنها به علت فقر این منطقه ادامه یافت، سلطان محمود غزنوی (387- 421 هـ. ق) هنگامی که خلف بن احمد آخرین فرد سلسله صفاریان را در سال 393 هـ. ق مغلوب کرد مسعود پسر خود را مأمور سرکوبی بلوچها که به نمایندهی او حمله کرده بودند کرد، مسعود در حوالی خبیص بلوچها را سرکوب کرد. سلاجقه کرمان بلوچستان را در تصرف داشتند، مقارن حملهی مغولان عدهی زیادی از بلوچها تحت ریاست شخصی به نام میرچا کرزند رهسپار پنجاب شدند، در سال 800 هـ. ق امیرتیمور گورکانی از طریق مکران به هندوستان لشکر کشید و در آن نواحی کشت و کشتار زیادی کرد، در دورهی صفویه به فرمان شاه عباس اول گنجعلیخان حاکم کرمان مأمور تصرف بلوچستان شد وی امیرمحلی را که ملک شمسالدین نام داشت مغلوب کرده شخصی را به نام ملکمیرزا که از اعقاب صفاریان بود به حکومت بلوچستان منصوب کرد، پس از انقراض سلسلهی صفویه و استیلای افاغنه بر ایران عدهای از بلوچها به آنها ملحق شدند ولی هنگامی که نادر اشرف افغان را شکست داد بلوچها نیز به غارت اموال آنها پرداختند.
بایستی توجه داشت که بلوچها در طول تاریخ هیچگاه موفق به تأسیس دولت و تشکیل مملکتی مستقل نشدهاند بلکه دارای حکومت قبیلهای بودهاند و اغلب اوقات رؤسای قبایل مختلف آنها با هم در حال پیکار بودهاند.
در پایان قرن یازدهم هجری میرعبدالله که از رؤسای براهوئی بود بر مکران استیلا یافت، نادرشاه نسبت به خانهای براهوئی نظر مساعد داشت و پس از فتوحات هند اراضی را در ناحیه سند به آنها واگذار کرد، پس از کشته شدن نادر و آشفتگی اوضاع ایران هنگامی که احمدشاه درانی بر افغانستان استیلا یافت ناصرخان براهوئی تبعیت او را پذیرفت ولی طول نکشید بین آنها اختلاف افتاد، سرانجام طرفین صلح کردند و مقرر گردید که ناصرخان مستقل باشد به این شرط که به احمدشاه کمک نظامی نماید، بعد از مرگ ناصرخان پسرش محمودخان جانشین پدر گردید، در زمان حکومت وی مکران غربی از تصرف براهوئی خارج شد و به تصرف بعضی از قبایل بلوچ ساکن کراچی درآمد، پس از درگذشت محمودخان پسرش مهرابخان به جای پدر نشست و به سبب دخالت در امور داخلی افغانستان در حقیقت با دولت انگلستان درگیر شد، دولت نامبرده برای تنبیه او و اعمال نفوذ در بلوچستان سپاهی بدانجا فرستاد، مهرابخان در این جنگ کشته شد و کلات به تصرف انگلستان درآمد، بعد از دو سال بلوچها علیه تسلط انگلستان سر به شورش برداشتند که به یک سلسله زدوخوردهایی هم منجر شد، سرانجام دولت انگلستان پسر مهرابخان یعنی ناصرخان دوم را به خانی شناخت، وی در سال 1854 میلادی تحتالحمایگی انگلستان را پذیرفت.
بلوچستان به تمامی تا اوایل سلطنت ناصرالدین شاه مطیع ایران بود و خان آنجا در زمان صدارت امیرکبیر به دولت ایران مالیات میداد اما ضعف دولت مرکزی در دوران جانشینان امیرکبیر و انقلابات خراسان و افغانستان قسمت شرقی این ولایت را که از کرمان دورتر بود به حال خودسری و اغتشاش انداخت و انگلیسها پس از آنکه خط تلگرافی سرتاسری خود را در ایران در سال 1280 هـ. ق بپایان رسانیدند و آن را به بندر گواتر منتهی کردند به عنوان تعیین مرز بین ایران و امپراتوری خود در هند با دولت ایران وارد مذاکره شدند، گلداسمید از طرف دولت انگلستان مأمور انجام این کار شد، بعد از مدتی مذاکره سرانجام ناصرالدین شاه حاضر به قبول پیشنهاد گلداسمید گردید و مرز حالیه از مشرق بندر گواتر تا مشرق کوهک برقرار شد، قسمت شمالی مرز بین بلوچستان انگلیس و ایران یعنی خط بین کوهک و کوه ملکسیاه و مرز بین سیستان ایران و افغانستان را هم بوسیله هیأتی تحت ریاست و نظارت گلداسمید در سالهای 1288- 1289 تعیین کردند و پس از مذاکراتی که در سالهای 1314 و 1317 بین نمایندگان ایران و انگلیس بعمل آمد مرزهای حالیه بلوچستان و سیستان تثبیت شد، در نتیجه کلات تحت نام بلوچستان انگلیس ضمیمهی هندوستان شد و امروزه جزو پاکستان است و از بلوچستان اکنون تنها قسمت غربی آن در قلمرو ایران است.
مرکز سیستان و بلوچستان شهرستان زاهدان است و شهرستانهای تابعهی آن عبارتند از: خاش، زابل، ایرانشهر، چاهبهار، سراوان.
زاهدان
شهرستان زاهدان، از شمال به کویر لوت و زابل، از مشرق به مرزهای افغانستان و پاکستان، از جنوب شرقی به سراوان، از جنوب به ایرانشهر و از مغرب به بم محدود است، دارای 29 درجه و 28 دقیقه عرض شمالی و 40 درجه و 53 دقیقه طول شرقی است، در دشت واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا 1.370 متر است، کوههای آن مشتمل است بر کوههای مرزی ملک سیاه و میرجاوه و کوه تفتان، آب و هوای زاهدان در قسمت جنوبی گرمسیری و در نواحی شمالی نسبتاً معتدل است.زاهدان نزدیک مرز پاکستان و در ناحیه معروف به سرحد واقع شده است و تا خردادماه 1315 دزداب نام داشت و بوسیله یک رشته راهآهن به پاکستان ارتباط مییابد. شهر از نظر اقتصادی شهری است توریستی و ترانزیتی و میتوان آن را شهر مصرف نامید زیرا هیچگونه تولید قابل ملاحظهای ندارد.
زابل
شهرستان زابل در فاصله 1.828 کیلومتری تهران واقع شده، از شمال و مشرق به مرز ایران و افغانستان، از جنوب به زاهدان، از مغرب و شمال غربی به کویر لوت و بیرجند محدود است، دارای 31 درجه و 2 دقیقه عرض شمالی و 61 درجه و 24 دقیقه طول شرقی است، در جلگه وسیع و مسطحی قرار گرفته و ارتفاع آن از سطح دریا 490 متر است، ارتفاعات مهم آن کوه خواجه یا رستم است که بطور منفرد در انتهای غربی دریاچهی هامون قرار گرفته است، آب و هوای آن گرم است، رودهای مهم آن عبارتند از: خاشرود، فرارود، هاررود که از ارتفاعات شمال غربی شهرستان بیرجند سرچشمه گرفته و به دریاچه هامون منتهی میشوند، این رودخانه فقط در زمستان و بهار دارای آب میباشند، مهمترین رودخانه شهرستان هیرمند است که سرچشمهی آن در کوه بابا واقع در افغانستان است.بر طبق قانون تقسیمات کشور ایران سال 1316 هـ. ش شهرستان زابل مشتمل بر بخشهای زابل و میانکنگی جزو استان هشتم تشکیل گردید، سپس جزو استان نهم و بعد جزو استان سیستان و بلوچستان گردید.
نام آن در پهلوی زاولستان آمده که از نام قبیله زاول از هونهای سفید (هپتالیان) که این ناحیه را در قرن پنجم میلادی در تصرف خود داشتند مأخوذ است.
زابلستان در آغاز فتوحات اسلام به توسط عبدالرحمن سمره فتح شد، جغرافیانویسان اسلامی اقلیم کوهستانی رود هیرمند علیا و رود قندهار را زابلستان میگفتند، در افسانههای ایرانی سیستان و زابلستان به مناسبت نام زال و رستم شهرت بسیار داشتهاند، به استناد مندرجات شاهنامه فردوسی رستم فرمانروای زابلستان، بست، غزنه و کابلستان بوده، زابلستان محتملاً یکی از مراکز مهم دین زردشت بوده و بر طبق روایات زردشتی سه پسر زردشت (سوشیانت) از کنار هامون سیستان ظهور خواهند کرد، خرابههای زیادی که در سرتاسر این ناحیه و در کنار رودخانهی هیرمند موجود است حاکی از آبادی و قدمت تاریخی این منطقه است که از آن جمله کوه خواجه به ارتفاع تقریبی 900 متر در وسط دریاچه هامون قرار گرفته است، در بالای این کوه آثار آتشکده و کاخ عظیمی نمایان است، تاریخ ساختمان این آثار را متعلق به قرون اول میلادی میدانند و خرابههای شهر باستانی زرنج پایتخت سیستان در جلگهای که در اطراف دریاچه هامون واقع شده است و مناره یا میل قاسمآباد زابل متعلق به قرن ششم هجری، در روی بدنه آجری آن کتیبهای به خط کوفی وجود داشته است، مناره مذکور در سالهای اخیر خراب شده است.
ایرانشهر
شهرستان ایرانشهر تا تهران 1.987 کیلومتر فاصله دارد، از شمال به زاهدان، از مشرق به سراوان، از جنوب به چاهبهار و از مغرب به جیرفت محدود است، دارای 27 درجه و 12 دقیقه عرض شمالی و 60 درجه و 42 دقیقه طول شرقی است، ارتفاع آن از سطح دریا 566 متر است، رودهای مهم آن رودخانههای سرباز و بمپور است، آب و هوای آن نسبت به ارتفاع نقاط متفاوت است ولی بطور کلی دارای تابستانهای بسیار گرم است.بر طبق قانون تقسیمات کشور ایران سال 1316 هـ. ش بخش شهرستان خاش گردید و در اردیبهشت ماه 1326 به شهرستان تبدیل شد، شهرستان ایرانشهر تا خردادماه 1315 فهرج نام داشت.
یکی دیگر از شهرهای قدیمی و مهم سیستان شهر کرنین یا القرنین نام داشت که از خاش کوچکتر و در شمال غربی آن واقع شده بود، یعقوب لیث مؤسس سلسله صفاریان در شهر قرنین به دنیا آمد مقدسی از آن به نام شهری کوچک و در عین حال مستحکم که دارای مسجد جامعی بوده و نهری هم از وسط شهر میگذشته یاد کرده است (6).
شهر قدیمی دیگر سیستان شهر بست نام داشت که در ساحل رودخانهی هیرمند در ملتقای آن با رودخانه ارغنداب واقع شده بود، احتمالاً قدمت آن به دورهی اشکانیان میرسد، مسلمانان در سال 26 یا 42 هـ. ق آن را به تصرف خود درآوردند.
در سال 366 هـ. ق امیر بست که طغان نام داشت برای دفع شر پایتوز فرمانروای قصدار (یکی از شهرهای مکران قدیم واقع در پاکستان فعلی) به سبکتکین متوسل شد و به وی وعده داد که اگر امیر غزنوی او را در رهایی بست که به تصرف پایتوز درآمده بود یاری کند در مقابل این کمک وجهی نقد به سبکتکین بپردازد، امیر غزنوی بست را از پایتوز پس گرفت ولیکن طغان به وعدهی خود وفا نکرد، سبکتکین هم با او به جنگ پرداخت بست را تسخیر کرده و بر قصدار نیز استیلا یافت، شهر بست در دورهی غزنویان تا مدت یک قرن دارای رونق و اعتبار بود، در سال 544 هـ. ق علاءالدین غوری غزنه پایتخت غزنویان و شهر بست را فتح و تاراج کرد. در پایان قرن هشتم هجری هنگام لشکرکشی امیرتیمور گورکانی از طریق بست به زرنج گذشته از اینکه بست ویران شد بند عظیم هیرمند که بند رستم نام داشت نیز منهدم گردید، تمام روستاهایی که در مغرب سیستان واقع شده بودند از آب بند مذکور مشروب میشدند، هنوز هم درهی پهناوری که رودخانهی هیرمند از جبال هندوکش تا بست در آن جریان دارد به زمین داور معروف است. به استناد منابع و مآخذ اسلامی ناحیهای بسیار حاصلخیز و پرجمعیت بود و شهرهای بزرگی مانند درتل و درغش و بغثین داشت.
چاهبهار
شهرستان چاهبهار تا تهران 2.382 کیلومتر فاصله دارد، از شمال به ایرانشهر، از مشرق به مرز ایران و پاکستان، از جنوب به دریای عمان و از مغرب به بندر جاسک محدود است، دارای 25 درجه و 17 دقیقه عرض شمالی و 60 درجه و 45 دقیقه طول شرقی است، رود باهو یا باهو کلات که سرچشمهاش از کوهستان سرباز است از آن میگذرد و نزدیک گواتر به دریای عمان میریزد، دارای آب و هوای گرمسیری است و نواحی جنوبی آن به علت مجاورت با دریا مرطوب است.ظاهراً بندر چاهبهار قبل از سال 1310 هـ. ش لنگرگاه کشتیهای بازرگانی بوده و رونق و اعتباری داشته است، در چاهبهار زیارتگاهی وجود دارد متعلق به مرد مسلمان شیعی مذهبی به نام سیدنا محمد، ساختمان بنا قدمت چندانی ندارد و متأثر از ابنیه مذهبی هندوستان است، خرابههای بندر تیز در 8 کیلومتری شمال چاهبهار واقع شده است که در اوایل قرون وسطی از ایستگاههای تجارتی و آخرین بندر خالی از مخاطرات کشتیرانی از خلیج فارس به هند در فصول وزش بادهای موسمی بوده است، در فصل زمستان نیز پناهگاه کشتیهایی بود که در راه هند به خلیج فارس هنگام نزدیک شدن به خلیج گرفتار باد شمال میشدند. بنا به گفتهی مقدسی تیز دارای نخلستانهای فراوان و کاروانسراهای خوب و مسجدجامعی زیبا بود.
دربارهی شهرهای دیگر مکران جغرافیانویسان اسلامی تنها به ضبط اسامی آنها اکتفا کردهاند و مطالب دیگری دربارهی آنها ننوشتهاند، از جمله آنها دو شهر معروف بمپور و فهرج در نزدیک یکدیگر واقع شده بودند، مقدسی این دو را به صورت (بربور) و (فهل فهره) ضبط کرده است (7). نام جالک (جالق) و دزک نیز ثبت شدهاند از شهر راسک نیز نام بردهاند که در قرون وسطی به علت حاصلخیزی از اهمیت و اعتبار زیادی برخوردار بوده است ولیکن محققاً معلوم نیست این شهر همان است که در حال حاضر راسک نام دارد و در کنار رود سرباز واقع شده است یا خیر؟ از شهر دیگری به نام خاش یا خواشی در زمین داور نام برده شده که محل آن مشخص نیست و بعضی آن را از توابع کابل دانستهاند.
سراوان
شهرستان سراوان تا تهران 1.974 کیلومتر فاصله دارد، از شمال و مشرق و جنوب به مرز ایران و پاکستان و از مغرب به زاهدان محدود است، دارای 27 درجه و 21 دقیقه عرض شمالی و 62 درجه و 20 دقیقه طول شرقی است، این شهرستان از دو قسمت کوهستانی و دشت تشکیل شده است، ارتفاع آن از سطح دریا 1.100 متر است و دارای آب و هوای گرمسیری است، رودخانه مهم آن ماشکید است که پس از عبور از دهستان بمپشت وارد پاکستان میشود.پینوشتها:
1. Haetument
2. تاریخ سیستان، به تصحیح ملکالشعراء بهار، ص 193- 194.
3. صورةالارض، ابن حوقل، ص 151.
4. ایران باستان، پیرنیا، ج2، ص 1454.
5. نزهتالقلوب، به اهتمام لسترنج، ص 198- 199.
6. احسنالتقاسیم، بخش دوم، ص 446.
7. احسنالتقاسیم، بخش2، ص 702.
بیات، عزیزالله؛ (1393)، کلیات جغرافیای طبیعی و تاریخی ایران، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}